دلم تنگ است از دنیا چرایش را نمیدانم
نازنینم
تو را نمی دانم اما من خوب به یاد دارم که: قرار بود عشق،زندگی،نان و... را قسمت کنیم .قرار بود عشق را در چشم ها ،زندگی را در نگاه ومعنای عاشقی را در وفای عشاق ببینیم.قرار بود تا همیشه در کنار یکدیگر بمانیم وبا هم سروده های عاشقانه مان را سر دهیم .اما... با اینکه خوب می دانم لحظه به لحظه به ثانیه های تلخ جدایی نزدیک ونزدیکتر می شویم امانمی خواهم نام ان را بر صفحه ی اخر دفتر عشقمان ثبت کنم. ودر اخر بهترینم نمی دانم سهم من از تو چه بود ،شاید سهم من از تو همان تک ستاره ای بود ،که با اولین نگاه تو بر زمین افتاد ،همان تک ستاره ای که در اولین روز پیوندمان ،با اولین حرف عاشقانه مان از اولین نگاه های اسمانی قلبمان بر سنگفرش حیات زندگیمان افتاد . ((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود... می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
یکی بود یکی نبود ، توی این دنیای بی پناه و تنها جز خدا هیچکسی نبود . میخوام از قصه ی تنهایی و سختی ها بگم از غریبی تو دنیایی که مالکش فقط خداست و هرکسی خودشو مالک میدونه . اما این وسط مالک بی صداست و فقط تماشا میکنه ، تماشا میکنه تا ببینه بین دنیاو آدم کدوم یکی برنده میشه ، تماشاگر از اون بالا هرصبح به دعوای بنده و دنیاش میخنده و تاسف میخوره بحال فرصتها که بی گناه و مظلوم دارند از دست میرند چون این وسط فقط این فرصتهاست که داره نابود میشه و دنیا و آدم بی تفاوت هر روز به جون هم میافتند و با صدای جنگ و دعواهاشون صدای گذر فرصتهارو نمیشنوند که فریاد میزنند ، فریاد ما بی آنکه بخواهیم، در گذریم بشتابید و مارا دریابید .یادمون رفته وقتی بالهامونو بصورت امانت نزد فرشته گذاشتیم و اومدیم پایین تا سرو گوشی آب بدیم ، وای حالا سالهاست از اون روزها میگذره و ما یادمون رفته یادمون رفته که باید برگردیم و خاطرات زمینی رو اون بالا تعریف کنیم برای فرشته های دیگه . و من سالهاست که به دنبال بالهای گمشده ام میگردم ، یادم رفته اونو دست کدوم یکی از فرشته ها بصورت امانت سپردم . خیلی میترسم از اینکه بالهامو گم کرده باشند ، خدایا حالا من چطوری برگردم پیشت کمک کن.کمککککککککک گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!! و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
آنگاه که غرور کسی را له می کنی آنگاه که کاخ آرزوهایه کسی را ویران می کنی آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی آنگاه که خدا را میبینی وبنده خدا را نادیده میگیری
می خواهم بدانم دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی
كوروش كبير ميگويد:
و نبودن با كسي كه دوستش داري...
دیشب همی چی تموم شد... با احساسم بازی کرد وفت... اصلا یه ذره هم ناراحت نشد... دلمو شکست.... غرورم شکست.... الان من موندم و خاطراتش... دیشب راحت سرشو گذاشت خوابید... فقط یه کلمه گفت نمیشه.... اخه نامرد چرااااااااااااااااااا؟ چرا باهام اینجور کردی؟ اه دیگه خستم....
پدرم هر وقت می گفت "درست می شود" ... تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ می باخت...!
چاره کم کردن رابطه ست که لااقل به مفت نفروشنمان . . .
و وقتی که باید احساس کنیم ، فکر می کنیم شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن ننه چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق
در برابر مشکلات حد اقل سکوت کن خدا هم حرفایی داره برا گفتن
اکثر آدمایی که میگن از دروغ متنفرم... در واقع از دروغ شنیدن متنفرن نه دروغ گفتن
حقایق گاهی وقتا توی شوخی پیدا میشه!!! اما خیلی احمقانه ست اگه فکر کنیم آدما توی شوخی ها دلشون نمی شکنه... ای معشوقه ی من ای هستی من دستاتو بذار تو دستهای من ای مرد زندگی من ای چشم سیاه من گرمی دلم و جون و تن من وقتی که باهات حرف میزنم اروم ارومم از غم غصه هام چیزی نمیدونم خیلی دوسم داری میدونم اینو از چشمات میخونم هیشکی رو مثل تو نمیخوام هرجایی که بگی باهات میام تموم دنیا یه طرف و تو یه طرف من تورو میخوام عشقم دوست دارم به جون تو از زندگی سیرم تو که نیستی برا چی زنده بمونم؟ اخه دردت به جونم من بدون تو با کی حرف بزنم؟ تو که نباشی به شوق کی زنده بمونم؟ تو که نیستی همش ارزو میکنم بمیرم... دارم دیونه میشم دیگه تحمل ندارم دیگه خسته شدم دارم کم میارم دلم تنگ شده و دیگه تحملی ندارم همش فکر توام همش بی قرارم دیگه اشکی برام نمیونده که بخوام بخاطرت گریه کنم اخه من فدای نگات بشم چرا؟؟؟؟؟؟؟چرا همش دعوا؟؟؟؟؟؟؟ چرا همش شب بیداری و ناله؟؟؟ چی میشد کمک کنی شکام از بین بره؟؟؟؟؟؟ اه تو حسرت موندم یه بار هم بخاطر خودمون دعوا کنیم همش بخاطر نفر سوم اااااااااااااااااااااااااه باور کن دلم الان داره واسه تو پر پر میزنه از 3 نفر هرگز متنفر نباش : زاهدی گوید: مردانه که دلت بگيرد کدام زن ميخواهد آرامت کند…؟ زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بود زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود زیباترین هدیه عمرم محبت تو بود زیباترین تنهاییم گریه برای تو بود وزیباترین اعترافم عشق تو بود هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي هر وقت که دلشو بدست اوردي ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست اوردي اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار هر وقت خواستي بدوني کسي دوستت داره تو چشماش زول بزن تا عشق رو تو چشماش ببيني اگه نگات کرد عاشقته . اگه خجالت کشيد بدون برات ميميره . اگه سرشو انداخت پايين و يه لحظه رفت تو فکر بدون بدونه تو ميميره و اگر هم خنديد بدون اصلا دوست نداره ای بابا به درک هرکی هرچی میخواد بگه بزار بگه من که پیش تو بدون هیچ دلیلی خوش حالم بزار هر چی میگن بگن بزار خودشونو سرد کنن فقط تو با من باش عشقم یه روز یه دختر بچه رو تو خیابون ماشین میزنه فرار میکنه یه پیر مرد بچه رو بر میداره میبره بیمارستان پرستار میگه باید ببریم عمل برین پولشو بریزین پیر مرد میگه الان ندارم ولی تا فردا پولو میدم پرستار میگه برین با دکتر حرف بزنین دکتر قبل اینکه بچه رو ببینه میگه نمیشه قوانین بیمارستانه باید اول پولو بریزین فرداش دکتره میره سر قبر دخترش دختر بچه ی دکتر بود بهم میگن خیلی ساده هستی بهم میگن یکم زرنگ باش سیاست داشته باش ولی نه من پاکی سادگیمو با سیاست داشتن با سر مردم کلاه گذاشتن از بین نمیبرم بعضی وقتها که عصبانی میشم از دستت میگم دیگه نمیخوامت به خودم میگم مثلا کیه که بخاطرش بسوزم؟ به خودم میگم من از اون خیلی سرترم چرا بخاطرش اشک بریزم؟ بعد که عکسشو میبینم اسمشو میبینم حرفاش یادم میوفته همه چی عوض میشه میفهمم که نمیتونم ازش جدا شم نمیتونم فراموشش کنم خیلی دوست دارم عشقم خوبیه تنهایی اینه که : هـر شـب از پُـشـت صـفـحـه کـوچـک ِ مـوبـایـل . . . اونی که واقعا دوستت داشته باشه هی فلانی!
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم((...
امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود. . .
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم. . .
امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...
باور کن ...
که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی
دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی؟
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی
بودن با كسي كه دوستش نداري,
هردو رنج است...
پس اگر همچون خود نيافتي همچو خدا تنها باش...
پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره
وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا
از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو
کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر
جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و
بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه …
موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو
مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر
من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن ودوست داشتن همه انسانها و احترام به همه آنها بی هیچ توقعی …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی
در تـــو بـــود هـــر چـــه تمنـا کنـــی
عـــافیت از غیــر نصیـــب تـــو نیســـت
غیـــر تـــو ای خستــه طبیب تــو نیست
از تـــــو بــــــود راحــــــت بـیـمــــــــار تـــــو
نیســت بـــــه غیــــــر از تـــــو پــرستــار تــــو
همـــــدم خــــود شـــو کـــــه حبیـــب خـودی
چـــــاره خـــود کـــــن کـــــه طبیـــب خـــودی
غیــــــر کـــــــه غــافــــــل ز دل زار تســــــــت
بــــی خبـــــــر از مصلحــــت کــــــار تســــت
بــــــر حــــذر از مصلحـــت انــدیش بــاش
مصلحـــت انــدیــش دل خویـــش باش
چشم بصیــــــرت نگـشـایــی چـــرا؟
بی خبر از خویـش چرایی چرا؟...
آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد
این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند.
فروردینی ها، مهریها، اسفندی ها
چـون بهتـرینند...
3 نفر رو هرگز نرنجون:
... اردیبهشتی ها ، تیری ها ، دی ـی ها
چـون صادقند ...
3 نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت برن:
شهریوری ها ، آذری ها ،آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدند ...
3 نفر رو هرگز از دست نده:
مرداد ی ها ، خردادی ها ، بهمنی ها
چـون دوست ِ واقعی اند .
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
... ... مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست! دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،
اونوقت دلش میشکنه…
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که ...
افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
مردانه که بغض کني چه زني توانايي آرام کردنت را دارد…؟
مرد که باشي حق اين ها را نداري…
مرد که باشي حقت فقط در دل نگهداشتن است….
مرد که باشي از دور نمايِ کوهي را داري ,
مغرور و غمگين و تنها….
مرد که باشي شب که دلت بگيرد يک نخ سيگار روشن ميکني
و خودت را پشت دودش پنهان ميکني...
از هیچی دیگه نمیترسی . حتی از اینکه کسی ترکت کنه ...
واسه خودت زندگی میکنی و به حرف دیگران هم کاری نداری ...
یادت میوفته خدایی هم داری و میتونی باهاش درد و دل کنی ...
در آغـوشـم مـیـگـیـری♥ . . .
و نـمـیـدانـی کـه چـه آرامـشـیـسـت هـمـیـن آغـوش خـیـالـی!!♥
شاید اذیتت هم بکنه..
ولی هیچ وقت عذابت نمیده..
شاید چند روزی هم حالتو نپرسه ..
ولی همه حواسش پیشه توئه..
شاید باهات قهر هم بکنه ..
ولی هیچ وقت راحت ازت دل نمی کنه !!!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که
با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
و اما
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!
Power By:
LoxBlog.Com |